اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

نی نی ما آبیه

سلام عزیز دلم مهمون کوچولوی من امروز بالاخره ساعت 7بعداظهر مامانی چشمش به جمال شما روشن شد ومتوجه شدم که شما یه پسر خوشگل ونازنازی هستی وخدا روشکر وضع سلامتیتم عالیه اما مامانی میدونی شما خیلی خیلی آرومی وخیلی کم تکون میخوری که البته این از آقاییته که نمیخوای مامانی رو اذیت کنی اما مامان جون من خیلی نگران وناراحتم که چرا شما اینقدر کم تکون میخوری البته مامانیات میگن چون هنوز خیلی کوچولو هستی جات راحته و در کمال آرامش لالا کردی ولی من دوست دارم زیاد حرکت کنی قربونت برم دوست دارم پسر کوچولوی من خدایا همه نی نی ها رو از جمله نی نی ما رو در پناه خودت حفظ کن انشاالله   در بررسی سونوگرافی ناحیه شکم یک جنین زنده با مشخصات زیر د...
25 ارديبهشت 1391

نی نی مون صولتیه یا آبی؟

    سلام عروسک قشنگم امروز من ومامان نسرین وداداشیت باهم رفتیم دکتر صدای قلب کوشمولوتو شنیدم مثل اسب میتازید ومثل صدای قلب داداش طاها بود قربون اون قلب پاکت برم صدای تپش قلبت رو هم ضبط کردم حدس زدیم که پسمل باشی خانم دکتر یه سری آزمایش وسونو گرافی واسم نوشت قرار شد عصری ساعت ٧ من و مامان نسرین به همراه داداشی گلت بریم واسه سونوگرافی تا معلوم بشه دومین عروسک خونمون چیه بالاخره وقتش رسید تا بفهمم که شما صولتی هستی یا آبی دعا کن هیچ مشکلی پیش نیاد تا  مامانی بتونه روی ماهت رو ببینه  البته مامانی چه دخمل باشی چه پسمل فرقی نمیکنه مهم سلامتیته عزیز دلم  خیلی دوست دارم اون دست ...
25 ارديبهشت 1391

فندق کوچولوی من داره بزرگ میشه

سلام نفس مامان سلام عزیزکم یکشنبه صبح 27/1/90که از خواب بیدار شدم هوا حسابی بارونی بود بعدازظهر مامان نسرین اومد تا با هم بریم دکتر .نفر پنجم بودیم بالاخره نوبتمون شد ورفتیم داخل خانم دکتر فشارم رو گرفت یک کیلو هم نسبت به ماه پیش اضافه کرده بودم که فهمیدم شما باید کلی بزرگ شده باشی جواب ازمایشم هم خوب بود بعد هم خانم دکترسونوگرافی کردخداروشکر همه چیزت عالی بود مامانی تونست بدن کوچولو وسر وقلب پاکت رو ببینه اخه این اولین باری بود که میتونستم واضح ببینمت اما هنوز معلوم نیست که شما صولتی هستی یا ابی ایشالله واسه ماه دیگه میرم سونوگرافی تا روی ماهت رو رویت کنم خانم دکتر یه سری ویتامین بهم داد تا بخورم وشما زود زود بزرگ بشی وکمبود...
29 فروردين 1391

عیدت مبارک عروسکم

            بهاره و بهاره     عید اومده دوباره     در این سال جدید خیال آمدنت را با دل وجان به آغوش می کشم. سلام مهمون کوچولوی دلم   عیدت مبارک عزیزم سال نوت مبارک.سالی که برای تو کاملا نو و تازه س.اولین سال زندگیت اولین بهار عمرت امیدوارم هزاران بهار زنده باشی وهمیشه شاد وخرم بمانی. امروز میخوام از عیدی که گذشت واست بگم (البته با کلی تاخیر) منو بابایی وداداشی به همراه شما که امسال مهمون دل مامانی هستی 29 اسفند 1390اخر شب راهی ساری شدیم تا سال نو رو کنار مامان اینای بابایی باشیم اما بهشون خبر ندادیم که داریم میایم که براشون سوپرایز ...
29 فروردين 1391

اولین تکونهای عروسک ناز نازیم

 سلام عزيز دله مامان ، عروسکم امروز 16 هفته و هفت روزه که تو دل ماماني وامیدوارم تا وقتی که کاملا بزرگ بشی همین طور سفت وسخت به مامانی بچسبی     الان اومدم که یه خبر خوب رو واست ثبت کنم دیشب وقتی داشتم با داداش طاها بازی میکردم اولین حرکات وتکونهات رو احساس کردم مثل یه ماهی کوچولو تو دلم سر میخوردی الاهی قربونت برم واست مینویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی ولذت ببری که چقدر شیرین بودی وخواهی بود راستی اینم بگم که این اقا داداشت کلی دوست داره وداره واسه دیدنت لحظه شماری میکنه دیشب به بابایی میگه بابا نی نی ما تکون میخوره من این خبر رو به مامانیات هم دادم که کلی قربون صدقت رفتن عزیز دلم باباییت هم خیلی ...
29 فروردين 1391

سه ماهگیت مبارک عسلم

سلام عزیز دلم کوشمولوی مامان چطوری جات خوبه احساس ناراحتی نکنیا قربونت برم امروز هشت هفتگیت تمام شد و وارد هفته نهم یا سه ماهگی شدی ناناز مامان دارم روز شماری میکنم تا هر چه زودتر این روزها تمام بشه وتو رو در آغوش بگیرم     وای نمیدونی چه حسی دارم دوباره باید مامان بشم همه اون کارهایی رو که واسه داداشیت کردم دوباره تکرار میشه یه نی نی کوچولوی دیگه وای چه مزه داره همش فکر میکنم که چه شکلی میتونی باشی هرجوری باشی عاشقتم گلم راستی بابایی واسم انار وبه خریده تا بخورم وشما لذت ببری ویه کوچولو هم خوشگلتر از اینی که هستی بشی این هفته هیچ خبر خاصی نبوده مامانی جونم فقط اینکه مامانی یکم تنبل شدم وهمش فاز خواب دارم ویکم ه...
21 بهمن 1390

اولین دیدار

سلام فندق کوچولوی من هیچ میدونی شما الان که تو دل مامانی اندازه یه عدس کوچولو هستی(با عرض تقريبي 4 تا 5 ميلي متر) وقلب کوچولو وپاکت هم حدود 100 تا 130 بار در دقيقه میزنه من چون میدونم تو مثل فندق زیبا وکوشمولو هستی بهت میگم فندق۰                  دوست دارم فندقک مامان                       خب حالا میخوام واست از اولین روزی که با هم رفتیم پیش خانم دکتر مهربون بگم اون روز سوم بهمن ۱۳۹۰ بود ساعت ۵بعدازظهر من به همراه مامان مریم رفتم ...
10 بهمن 1390

شروع یک زندگی

سلام فرشته آسمونی من                                 امروز اولین روزیه که دارم واست این وبلاگ رو درست میکنم تا وقتی که بزرگ وبزرگتر بشی وبتونی خودت مدیریتش رو به عهده بگیری من واست این کار رو می کنم تا ببینی که چقدر لحظات با تو بودن شیرینه وبرای اینکه این لحظات همیشه در خاطرت بمونه واست ثبتشون می کنم تا با گذشت زمان به دست فراموشی سپرده نشوند الان که دارم مینویسم شما دقیقا ٦هفته وسه روزه که تو دل مامانی جا خوش کردی عزیز دلم سفت وسخت به مامانی بچسب وهیچ وقت مامانی رو تنها ...
10 بهمن 1390
1